یادداشتی بر سریال تاسیان ساخته تینا پاکروان

تاسیان؛ زخمِ معنا، میلِ بازگشت
تاسیان نه تنها به معنای لغویاش – دلتنگی، اندوهِ ریشهدار و بازگشتناپذیر – وفادار میماند، بلکه آن را در پیکرهی شخصیتها و مسیر روایت تزریق میکند. در جهانی که شخصیتها مدام در پی ترمیم گذشته، یافتن شکل آرمانی رابطه، یا بازگشت به تصویری رؤیایی از خانه و خود هستند، سریال آرام اما پیوسته این پرسش را پیش میکشد: آیا آنچه در پیاش هستیم، واقعاً وجود دارد؟ یا فقط کلمهای است بیمعنای مشخص که تنها با کلماتی گنگتر از خود تفسیر میشود؟
اینجا، «تاسیان» یک وضعیت است؛ وضعیتی انسانی، تراژیک و در عین حال آشنا. کاراکترهای سریال در تلاش برای بازسازی چیزی هستند که هرگز واقعاً نداشتهاند – یا شاید فقط در تخیلشان داشتهاند. آرمانِ عشق، شکل بینقص خانواده، حتی مرگِ بهموقع و معنادار، همگی در هالهای از ابهام معلقاند. گویی جهان «تاسیان» آگاهانه با خلأ تعریفها بازی میکند و در عین حال، درد آن را نشانمان میدهد.
در چنین بستری، میتوان پرسید: آیا خود «تاسیان» – این دلتنگی عمیق – محصول میل به بازگشت به یک ایدهآل ناپیدا نیست؟ و آیا همین میل، همین مفهومِ دستنیافتنی، ما را از لمس زندگی در اکنون محروم نمیکند؟ درست همانگونه که متن دربارهی واژهی «ایدهآل» میپرسید: آیا این واژه خندقی نیست گرداگردِ احساسِ «لذت از زندگی»؟
«تاسیان» در نهایت ما را با این تناقض رها میکند: برای معنا یافتن، باید دل ببندیم. اما هر دلبستگیای در پی خود تاسیانی دارد. سریال نه پاسخ میدهد، نه امید بیجهت میفروشد؛ بلکه ما را با زخمِ معنا تنها میگذارد.
محسن سراجی | مدیر خلاقیت